Thursday, August 17, 2006

حوالی ی احوالِ بوسیدن

می خواهم بروم
حوالی ی احوالِ بوسیدن
کمی قدم بزنم
خیالِ تو هم با من است
-تو نیز-
کافی ست پرده ها را از میانه بردارم
و یک قدم مانده تا آخر دنیا
اتراق کنم
*
شبِ پیش
یک کس
چونِ هستی را
با مرامِ من میان نهاده
اندکی حوصله می خواهد وُ شبی دراز
تا من
با تو میان نهمش
-
حالا می روم
حوالی ی احوالِ بوسیدن
کمی قدم بزنم
این چون و آن چرا مکن
بیا...

پستچی

از عارف پرسیدند: به آنچه می گویی کی عمل می کنی؟ گقت مگر نه خود عمل است این حرف پستچی فردا پستچی می آید یک نامه ی بی نشانی ی برگشت در صندوقِ خاطراتِ دیروزت می گذارد و می رود عشقم. .!. صدای اوراقِ خاموشِ درون پاکت را لطفا نشنیده گیر حرف های من با دلِ تو فراتر از دست نوشته های اینجایی ست
.
کولی
.
سراغ تو را
شبی از کولیان گرفتم
یکی شان گفت:ک
کسی شبیه این که تو می جویی
زمانی دور
در این حوالی
کنار آن برکه ی نیاوفر آبی
- گمان کنم که مسکن داشت -
حالا کنارِ لوحی نشسته ام
درختی آن سوتر
هنوز به جستجوی توام
*
این " کولی" از بچه های قدیم است. سال 1996 - تابستان/ مونترال
تا سالِ 96 پنج کتاب چاپ کرده ام که به هر حال من یک نویسنده ایرانی خارج از کشور بودم / حالا خارج از این سیاره هستم و خوشبختانه در وصفِ نیستن می نویسم. گاهی شعرهای بعضی آدمِ امروزِ این سیاره می خوانم.
خوشحالم که ایشان هستند و من نیستم.
هر چه می خواهم بگویم مرگ بر /
نمی دانم .
می دانم از زنده می مانم