Friday, March 17, 2006

نبود

هیچ کس جز تو در این خانه مرا یار نبود
هیچ مرغی به چنین صید گرفتار نبود
هیچ آوازِ بلندی قد زیبایی تو
اینچنین شیفته و مست به بازار نبود
*
یه

مرغِ ماه

ماه مشغولِ تماشای خدا
اهلِ سیاره ی آبی تنها
مرغی از قسمتِ بیداریِ شب
سمتِ تسخیر دلِ فرداها

Thursday, March 16, 2006

میلِ جنون تنم است

/.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
خیالم آسوده باد
آسوده تر/ تر باد
که امشب از صمیمِ دل
میلِ جنون تنم است
/
نه باد که آزرده ام کند وُ
نه آه که پاییزی ام
امشب از مرزِ بهار می گذرم
در فصلی که هنوز آمد نشده / پیاده می شوم
مشتی شکوفه که چیدم
.باز می گردم
.قرار بی قراری ام اینجاست
قرارِ بی قراری ام اینجاست
اینجا کنار بستر سرفه ی تو
- از سرمای کدام سوی -
نمی دانم
اینجا کنار خالی ی کاسه ی تو
- از خشکِ کدام چشمه-
چه می دانم
.
امشب بی جوازِ آن همه چشم عبوس
می روم از جهانی که هنوز آمد نشده/
حرفی بیاورم
دلواپسی مکن
باز می گردم
قرارِ بی قراری ام اینجاست

قرار

به وعده با تو که می آیم
ترس در پستو پنهان کن
نه گلایه ای از این جهان باقی ست
نه اندوهی بر حاشیه عکس های قدیم
آنقدر مرده ام که دیگر نمی میرم

Tuesday, March 14, 2006

عکس هایی که نگرفتیم

2005. This photo was taken in Toronto,Canada. I like this pictuer because it marks the end of my search as a sicker. I look down myself for all this years, see me up there. perhaps my most efective writting has taken place in this period of stageBelow: 1982.Amsterdam, Holland is the city of joy. 1- سال 1982 در آمستردام هلند گرفته شده 1983 - در مونترال

2- جلد اولین کتاب "در غربت صدا" این عکس را برادرم گرفته
3- دبیرستان فردوسی /تهران- خیابان پاسداران
4- همدان سال 1342 باید باشد/ همراه خواهرها و
براد..............................................................................................................................
5- مدرسه اتحاد همدان کودکستان تا کلاس ششم دبستان مدرسه اتحاد می رفتیم. از کنار مقبره استر و مردخای رد می شدیم . این دو عاشق و معشوق یهودی نزدیک مدرسه زندگی می کردند. اتحاد یک مدرسه ملی دخترانه پسرانه بود. زری جون و مادام فلور اولین معلم هایی هستند که بخاطر دارم. کلاس اول دبیرستان پهلوی بودیم بعد از همدان به تهران رفتیم/ این اولین مهاجرت من محسوب می شود. بچگی هایم در همدان قایم شده اند/ نوجوانی در تهران / جوانی در مونترال کانادا و در این سیاره که زمین صدایش می زنند و آدم دارد ویرانش می کند/ شاعری کرده ام
سد شهناز-همدان عکس از محمدزاده

جوری که ما نیست اینجا در این عکس ما خیلی جدی نشسته ایم. به نظر می آید از دست کسی دلخور بوده ایم. من که هر چه از دوران کودکی یادم می آید تنهایی ست. مثل اینکه تمام آدم ها با ما لج بوده باشند جوری ما را اذیت و آزار می دادند. ما اما با همه خوب رفتار می کردیم /بچه هم قد های ما/ما را بچه پولدار صدا می زدند و از همین بابت چشم دیدن ما را نداشتند. اما ما نه پولدار بودیم نه اصلا اهل قیافه . اما مگر بچه ها این حالیشان می شد و این بود که هیچ از بچگی نفهمیدیم. این حالتِ آن ها که یک جور فکر کنند و ما جور دیگر باشیم در تمام عمر ما تکرار شد. ما همیشه باید تعریف می کردیم که به خدا این که شما فکر می کنید ما نیست و همین عمل باعث و بانی شاعریت ما شد. الان هم که این تعریف را داریم می نویسیم باز به این فکر می کینم که شما واقعا چرا اینجور فکر می کنید/جوری که ما نیست

ا21آذر یعنی دو دلی

یک موضوع دیگر هم در شاعریت ما دخیل بود/ما روز 21 آذر به دنیا آمده بودیم روزی که جنبش آذربایجان رخ داده بود و حزب دکتر ارانی و یاران اش اعلام خودمختاری کرده بود و محمد رضا شاه پهلوی ارتش شاهنشاهی به آذربایجان فرستاده بود. مادر می گفت این روز روزِ نجاتِ آذربایجان است. پدر نظرش این بود که این روز روزِ شکستِ جنبشِ مردمی ایران محسوب می شود. ما همیشه میانِ این دو گویش حیران بودیم. آدم که نمی تواند به حرفِ پدر مادرش گوش ندهد/می تواند؟!؟

این ها بخشی از یادِ ایران است که در سالِ 1385 در فصلِ بهار اتقاق اقتاد. همچنانکه ملاقاتِ دوستانِ هنرمندم از جمله سید علی صالحی و...حالا به نوبت که مطالبی در این زمیته ها بنویسم از عکس و یاد ایشان یاد خواهم کرد. سلام.

الان البته در این سیاره اتقاقِ عجیبی دارد رخ می دهد و آن اینکه آدم ایستاده مرگِ خودش را نگاه می کند. می گویید چطور؟ از صاحبانِ زمین بپرسید .خ.

Monday, March 13, 2006

زن

از دستی که کنارِ رودخانه
از دستِ زن نگرفتم
تا دستِ تو که حالا دستِ خودت نیست
بیست و هفت پیاله آه می گذرد
.
دوست تر دارمت بی پروا باشی
-نیمه ی جانی که رام نیست-
و به زبانِ توفان حرف می زند
.
از غروب که پایین می آییم
سمتِ دوستت دارم های شبانه/
شمعی بالای سر عاطفه روشن کن
به شمعدانی ها شب بخیر بگو
رنگ ها را یکی یکی صدا بزن
ترانه ی عصیانت را
در چشم آبی حوض نقاشی
:قرائت کن
-به این قبیله وعده داده ام آزادی می آید-
و شاعر می تواند
محضِ تکرار یک بیت غیرمجاز
چند ثانیه رفاه خانه ببرد
.
به نیما ی شاعر گفته ام بابا جان!ا
حالا آدم بی حساب و کتاب و بی فردا شده است
مادر قرار نبود شب و روز
در انتظار آمدنِ زن خود گریه کند
.
تو قرار نبود یادت برود
سمتِ انسان کدام طرف است
.
ِدخترانِ آه!.. بی سو و بی تصمیم
در ردیفِ غزلِ های کوپنی
قرار نبود پوچ شان گُل بدهد
.
من!... من قرار نبود
/در ایستگاهِ متروک کویر یک جانب
پیاده شوم
و نامم را یکی در شناسنامه ی تبعیدِ خیابان ها
خط بزند
.
نام گم شده ات را از دستِ پس کوچه بگیر
...وحشی باش.....ا
وحشی باش!....

Saturday, March 11, 2006

تبسم بوسه های خیالی

پرواز
:
از من که دور می شوی
دست هایم را با خودت ببر
بی تو دست وبالم به کاری نمی آید
.
تشنه
:
بالای سرم یک کاسه آب خنک بگذار
که از انتهای الهام داغِ کلمه تا می افتم
عطشم در مهربانی ات خلاصه شود
دلتنگی:
.
بالای سر خوابم
یک کاسه شوق بگذار
مثل دلتنگی های مادرم از غیبت من -
تا هر وقت از کوچه رویا می آیم
در من بیدار شوی
سکوت:
.
تبسم بوسه های خیالی
راه روهای خاموش رازهای پنهان عاشقی
شب های پچ پچِ نمناک
دیدارهای سرپایی
آه!.... آه
به افق های کشف حادثه کی پی می بریم
کی از تسخیر انتهای هم گپ بزنیم
آه.....! آه

Monday, March 06, 2006

عشق چی چیه

عاشق می شی عزیز دل/ دنیارو از یادت ببر بشین تو قایقِ سفر/ موندنو از یادت ببر هر چی تو عالمِ وجود/ صدات که زد گوشو بگیر پرنده شو تو آسمون/ زمینو از یادت ببر میونِ آدم ایستادم / تو اونطرف من این طرف خدا که پیشِ چشمته / آدمو از یادت ببر

Sunday, March 05, 2006

گریه های موازی

  • اینجا همه انگشت ها :مرا نشان می دهند و می گویند ها! آمد/شاعرِ فصل شکوفه اما تو قایم شده ای .و یک پای شعر من قفس است * کلمه ها که صف می کشند در را نبند انصاف نده زیباترین شعر عاشقانه پشتِ در یخ بزند * دور که می شوی از من یک عاشقانه لک می زند دلش برای دیدارت * تنها که می شوم
  • تازه می فهمم تنهایی نامِ دیگر توست * می بینی!...
  • یک نگاهِ ساده ی تو کافی ست تا تمامِ شعرهای عاشقانه جا بزنند * این برگ های سپید برای گفتنِ تو کافی نیست بیچاره درخت های عاشقِ این حوالی ی دور * تو باشی از شرم شب نمی ترسم * محبوب من /از جانِ سادگی اش هر روز شعری تازه می چکدم بیهوده مپرسید اقیانوسِ آغوشم از سمت کدام چشمه می نوشد * محبوب من آغازِ زیبایی ست بیهوده مپرسید انتهای شادی کدام طرف است * هر روز که در آستانِ من طلوع می کنی شعری تازه در گلدانِ خانه می روید جای خالی ی شهرهای عاشقانه ی من را از غیبت سپیده بجویید * همین لحظه های کوتاهِ دیدار ما کافی ست تو بخند من حرف های کهن از پستو می چینم تو بخند * وقتی می شود که تنهایم سفر کرده ای عمر جهان تمام شده است * مثلِ آب می مانی - بر جانِ نهال تا می چشمت یکدفعه قد می کشم * مثل نسیم می مانی می دوی روی صورتم/
  • خنک می شوم دور می شوی/ در التهاب و آتشِ دوری می سوزم * و چند لحظه ی ناب: عشق اتفاقی ست که از بوسه ی آفتاب و خدا رخ داده است ا اگر بتوانی فکر نکنی / فکر جالبی کردی*/

sina serkani: از جلسات شعر

sina serkani: از جلسات شعر