Friday, May 21, 2010

Sunday, May 09, 2010

صحبتِ شعر

گاهی شعر... راننده ی یک تاکسی ست ... که دارد مسافر می کشد... سمتِ مقصدی از چیز. گاهی شعر... کلمه ای ست وسطِ یک پرسش... در سکوتِ اتاقی پر از تنبیه ... و اهلیتی از حیواناتی وحشی ... که دارد التماس می کند ... توبه نیازی ست در عبادتِ ایمان ...که الان دارد به سوگند دروغ می خورد. گاهی شعر گریه می کند....از دستِ ناامنی ی صدا... در حضورِ گلویی از چاقو در باور... و غلط کردم هایی که شمرده شمرده تکرار نمی شوند. گاهی شعر می خندد... در فرصتِ پیاله ای از هشیاری... و ساغری از هستی . گاهی شعر می رقصد... در دلیلی از پیدایی... و جست و جویی از یافت. گاهی شعر می میرد...در تولدی از زایش... و تاریکی در روشن. گاهی شعر عاشق می شود....در کمالی از دانایی... و چشمانی از آغوش. گاهی شعر ... مسافرِ قطاری ست... که می رود خودش را جایی دیگر وعده کند. مثلِ دروغی از ته راستی ... انکاری ست که دارد می شود بپذیرد. . گاهی شعر نگاهی ست که از حرف یادش رفته است. گاهی شعر

سوگِ لبخند : به آرش

خیال می کنی نمی دانستم ...تو آخرین بازمانده ی این قبیله ی ویرانی...که از مرگِ خاموشِ تیری در کمان... با مویه می آیی. خیال می کند نمی دانیم ... از غیبت ماست که جهان به تاریکی رای می دهد. و نامه های نانوشته به پاسخ برگشت می زنند . خیال می کنم نمی دانی ... چقدر تنهایم . س ( منظورم در آن سرمقاله فعالانِ محیط زیست این بود که اگر زمینی در کار نباشد سندِ مالکیت هم به درد نمی خورد چه رسد به ... هر چه تو بگویی . مرگت نامیرا صحبت آدم و عشق! یادت به خیر

Tuesday, May 04, 2010

آواز های هرجایی

دامنی سبز پوشیده بودم ... و از سرِ همیشه... بر چهارراهِ رفتن...منتظرِ ایستادن بودم . حالا شما می گویید : مرگِ اولین صدای ایستاده ی جهانِ زنم؟ چه می دانم ! سالهاست اینجایم ... درست همین جا ... روبه روی این قلب... که می رود به تیرِ غیبِ آن مرد بخورد ... همین جا ! اینجا

عید پاک

بعدن می نویسم . بعدن که آن وقت گفتم ... الان 10 روز بعدش است . در باره ارامنه ایران تا وقتی آن عکس را که روبروی کلیسای ارامنه نهران از دو ارمنی گرفتم نتوانم سوارِ این صفحه کنم نمی نویسم . فعلن این را اینجا می نویسم: من به کاری از پاسخی از جهان نیستم.. آنقدر می دانم از خدا که از من دم نزنم... آنقدر از شیرین... آنقدر از عشق... آنقدر از ما . ) س/ ( ارامنه ایران 45000 نفر هستند که از ایران هنوز مهاجرت نکرده اند . حتمن این عده از اصالت هستند که سختی ترجیح داده ایران خواسته اند . چقدر لذت داشت اگر پیدا می کردم مادام فلور معلم کلاس اول دبستان اتحاد هنوز زنده است و آنقدر حالش خوب است که الان اینجاست و میبوسیدمش و عید پاک را به او تبریک می گفتم . یا به وارطان که خیلی مهربان بود و مادرش همیشه برای ما خوراکی های خوشمزه می آورد. و ما کوچک بودیم که بدانیم دشمنی چیست

Sunday, May 02, 2010

پایتختِ سونامی

تمامِ کلمه ها آتش گرفته اند جز باران که در فکرِ یک عالمه رود است . تمامِ باغ ها یخ زده اند...............................,و ازسوي ديگر معاون پژوهشي مرکز ملي اقيانوس شناسي با بيان اينکه در صورت وقوع زلزله در مکران ايران موجهايي به ارتفاع 12 متر ايجاد و حدود چهار هزار نفر جان خود را از دست خواهند داد گفت: علي رغم اين پيش بيني ها تا کنون مطالعات جامعي در اين منطقه انجام نشده است. دکتر حميد عليزاده ديروز در کارگاه آمادگي و هشدار مخاطرات سونامي مکران با اشاره به وقوع سونامي در اقيانوس هند در سال 2004 افزود: وقوع اين سونامي اين انگيزه را در ميان دانشمندان ايجاد کرد تا درباره منشا وقوع اين پديده طبيعي مطالعاتي را آغاز کنند. وي به مطالعات سونامي منطقه مکران اشاره کرد و اظهار داشت: طبق نتايج به دست آمده سونامي در منطقه مکران مي تواند امواجي به ارتفاع 12 متر ايجاد مي کند و پيش بيني مي شود که حدود چهار هزار نفر بر اثر زلزله سونامي جان خود را از دست دهند..... و پیشنهاد دادیم اولین شهر سونامی در کویر احداث شود و این تعداد مهاجر که قرار است در خسارات وارده جان خود را از دست بدهند آنجا اسکان داده شوند. ... با سیاره ای بردوش... در پیشانی ات اگر طلوع کنم... به غروبی ابدی دل بسته ام ... حاشا فاصله ای میانِ من و توست .

Saturday, May 01, 2010

به سلامتی ی سایه

نشود فاشِ کسی آنچه میانِ من و توست... تا اشارات نظر نامه رسانِ من وُ توست.... گوش کن با لبِ خاموش سخن می گویم... پاسخم گو به نگاهی که زبانِ من و توست. هوشنگ ابتهاج در انجامِ طرح نظریه ادبی ک.. آنجا که می گوید شعر خودش می داند کجا برود/ در کارهایش موفق است . انچه بیشتر در خواندن او دستِ ما را می گیرد یکی شدن با شعر است . و آنچه از او می ماند از همین آمیزش می آید. روزگاری شد وُ کس مردمک (مرد ره ) عشق ندید... حالیا چشم جهانی نگرانِ من و توست... گرچه تا (در) خلوتِ راز دل ما کس نرسید... همه جا زمزمه ی عشقِ نهانِ من و توست. این عاشقانه در این غزل او از مقوله ی شعر نو است.. هم زمان که خرد هم دارد که از کهنه می داند. و با با درود