Saturday, July 10, 2010

مهاجرِ ممنوع

هیچ معلوم نیست/ آنچه آنان با تو کردند/ کم از نفرینی باشد/ که من دچارت کردم/ هیچ باورم نمی شود/ مجبورم دوباره به آینه برگردم / شاید میانِ راه شبنم و شمعدانی/ از ابتدای تو سردرآوردم / * دورِ نزدیک/ از فاصله چیزی نمی داند/ از وقتی که گم شده ای/ زبانم به آسمان زُل زده است/ * راست می گفتی / از لهجه ی دانای این سیاره معلوم است/ باورهامان همه در ستاره ی پیشین بود/ بیا برگردیم / تو راست می گفتی * این تکه ای از آن که برای منیرو روانی پور نوشتم: /این زن اهلِ کجاست که این همه مست/ دارِ اجدادِ مرا بردوش می کشد. این آسمان کیست/ که تمامِ ستاره هاش عزادارند . /این من چیست که مرتب نمی میرد می میرد /اینجا کجای زمستان است / سمتِ دست های اتفاق کدام طرف است . س به یاد