Tuesday, March 30, 2010

خوابِ عصرآلود

هیچ اتفاقی بلند نمی شود... میز صبحانه است و تکرارِ اشتها... و اشتباهی که هر از گاه رخ می دهد... تا به صفی از ناچار... زنی در شمال هوس های جنو.ب مردی قیام کند... فتنه ای در اوگاندا خاموش شود... ندایی در تهران سر به نیست بشود... قائله ای در تبریز از نا بیافتد... قهوه ای در پاریس سرد بشود... شامی در رم از دهان بیفتد... کودکی در هند به گرسنگی برخیزد... شاعری از طناب زندگی بالا برود. می گویی نه!.. پس ساکتی چرا... بلند شو.

Friday, March 26, 2010

جای پای آدم برفی

میانِ تاریک دارم می نویسم... برگی بر حرفِ سپید... اگر خوب گوش کنی شاعرم..... با لکنتی درخشان بر گونه ی لب..... وگرنه من می تواند گلایه ای باشد..... در امتدادِ هر سطر... که از وزنِ عشق کم میکند. /حالا که این می نویسم..... پایانِ شعرم معلوم است..... حرف هایی هست که باید آب بکشم..... چمدانی ست که ببندم.... و راهی که از آنِ من است . میانِ تاریک دارم می نویسم

Saturday, March 13, 2010

بلوغِ تماشا

بعد از من / کفش هایم/ بر در جفت می شوند/ و کسی مرا /از انتهای خودش داد خواهد زد. بعد از من / کل های کاغذی همه می میرند

نفس های آخر

------------------------------ ---------------------- چند زن وسط خیابان بلوار پونک تهران/ از ماشین هاشان پیاده شدند. زنی که هراسان تر از همه بود فریاد کمی زد و گفت: تورو خدا نذارین وسط خیابون بمونه ! دو زنِ دیگر به نزدیک جمع شدند. یکی شان گفت باید زود دفنش کنیم . یکی دیگر از زن ها به هشدار گفت باید جایی این کار را بکنیم که که دستکم 3 متر عمق داشته باشد آن وقت شرعی ست. یکی از زن ها به لهجه ی کوتاهی از مسخره خندید. چند زن به هق هق به گریه افتادند. یک عابر حرف از کمک زد. یکی از زنان که قبلن هراسان بود به ناله گفت دستکم بیندازیدش داخلِ تانک زباله . بالاخره همان کردند...چند ساعت پیش / آخرین سگ ولگرد پایتخت مرده بود

مرگِ عروسک

و فکر کردم/ همیشه به وقت می آید/ صدایی که انتظارِ قدم هاش/ تا آخرِ کلمه پیرم کرد. و فکر کردم/ دلش پُراز دریاست. س

Friday, March 12, 2010

نقش بر آب...ن

نامِ مرا شبنم/ ته اقیانوس نوشته / نترسید ... توبه کنید. آب ها از آسیاب آفتاده / نروید ... شکوفه کنید. نوح بادبان انداخته ... عجله کنید.س

Thursday, March 11, 2010

به صحبتِ شعر و قصه: به محمد محمدعلی و فرامرز پورنوروز

همین روزها دست های مرا/ در خیابانی از اتفاق می دزدند. صدای مرا به جرم مزاحم/ بر ردیفِ چنارهایی دور دار می زنند. تو منتظری صبح بشود/ و روزانه های من / به خبر بگوید : دوستت دارم . برای همیشه دوستت دارم .س

سبز

میان سیاره ای از آدم/ آخرین پنجره را دفن می کنم/ به جانِ همین بهار که بیاید/ انتظارهایم را جوانه می زنم/ خیالم از نام مبارکی باخبر است/ که به قناعت یک برگ/ جنگل را انکار کرده است

Wednesday, March 10, 2010

این قلم را از من پس نگیرید

رونمایی و اهدای قلم یادمان فردوسی به بهرام بیضایی * ---------------------------------------------------- ------------------------ 1--------------" سفر " پیدایش:............ سالن اجتماعات "نقش جهان" در ضلع شرقی ی خیابان ولی عصر پهلوی سابق/ چند پله مانده تا پارک ساعی واقع شده است. هوای آخر اسفند هشتاد و هشت تهران/ مثل بخاری خنک که از سمت دورِ کویری به تو بشارت آب می دهد/ به مسافران بهار خوشآمد می گوید. پایتخت ایران در عصر خودش لم داده است . کارگری از بیرجند روی چمن های وسط میدان / در بیکاری دراز کشیده. یک زن از جنوب سمت خدا می رود . یک پسر از لبخند دختری دارد عکس می گیرد . ... دم در ورودی سالن / دو دختر خوش برخورد/ زیر سایه تبلیغات به سبکِ غرب / و زبانی از فردا/ به رهگذران قهوه و شیرینی تعارف می کنند. در سالن بزرگ انتظار / نمایشگاه گروهی عکس از طبیعت برپاست . نشانه ها می گویند هنوز ایران چهار فصل دارد. مراسم بیضایی اواخر زمستان در مجلسی خصوصی برگزار می شود. چند صد چهره آشنا / دوسوم سالن از زن / چهل وپنج دوربین و خبرنگار جوان / به بیضایی خوش آمد می گویند. او مثل مودب می آید ردیف جلو بر صندلی می نشیند. کمی لاغرتر از مراسم ختم " اکبر رادی " ست. "علی دهباشی" که مجری و مبتکر قدردانی از تاریخ / یکی از دلمشغولی هایش است / و چند هفته ای ست که سرماخوردگی دارد و آسمش مثل حوصله ندارم دائم در ترانه های" باباطاهر" و اواخر جنوبِ " آتشی" و "گراناز موسوی" / صبوری می خواند/ با این احوال در ابتدای برنامه در خطابه ای حماسی و پرقدرت بیضایی را یک از قلل فرهنگ و از رسولان اصحاب صدا و سیما و سکوت می نامد. .............................................در" رگبار" ی از سکوت :.................................. بالکن باریک سالن پر از مهمان های ناخوانده / شاگردان هشیار / خود حضرت حکیم ابوالقاسم و دو چشم ِ پنهانِ آشکار که از نبضِ جماعت عکس می گیرد/ مدرنیته را از روی صورت جهالت پس می زند. بیضایی نمایی باز از قلم حکیم برمی دارد. دوربین ها به فرمان حرکت می دهند. مردم ایستاده از پشت تماشای لنزها / قامت پیری سپید موی را در کادر می بینند . قرار است اول با چند نفر عکس بگیرد و به خواهش چند کلمه ای درباره ی بیضایی بودن حرف بزند. به نشستن راحت بگوید و اینکه اصلن لایق این همه تعریف و تمجید نیست . بگوید تاکنون فیلمی را که می خواسته / نساخته . حرفی را که می دانسته / ننوشته . بگوید آنگاه که این کرد خواهد شد. و دوبار هم قرار است بگوید : "این قلم را از من پس نگیرید. فردوسی ...". بااینکه دچار کمی فراموشی از خاموشی ست و کیفش را زیر صندلی جا می گذارد / در برداشت اول تمام آنچه باید بگوید/ می گوید. ------------------------------فلاش بک: " سگ کشی " --------------------------------: چند زن وسط خیابان بلوار پونک تهران/ از ماشین هاشان پیاده شدند. زنی که هراسان تر از همه بود فریاد کمی زد و گفت: تورو خدا نذارین وسط خیابون بمونه ! دو زنِ دیگر به نزدیک جمع شدند. یکی شان گفت باید زود دفنش کنیم . یکی دیگر از زن ها به هشدار گفت باید جایی این کار را بکنیم که که دستکم 3 متر عمق داشته باشد آن وقت شرعی ست. یکی از زن ها به لهجه ی کوتاهی از مسخره خندید. چند زن به هق هق به گریه افتادند. یک عابر حرف از کمک زد. یکی از زنان که قبلن هراسان بود به ناله گفت دستکم بیندازیدش در تانک زباله . بالاخره همان کردند...آخرین سگ ولگرد پایتخت مرده بود -----------------------------------------------------------" مرگ یزدگرد " -----------: از سفر که کودکی های مرا/ تا حرف غریبه ی کوچک و زن برد/ به جان همین بهار که بیاید/ انتظارهایم را جوانه می زنم . تاول پاهای مرا/ دستی از باور شفا می دهد. شمشادهایی که فرو ریخته اند/ دیگر بشارت سمت جایی را فرا نمی خوانند. آخرین دوستت دارم را/ خرج تماشای تو می کنم/ و آنگاه/ در سبزی از خواهد آمد/ می میرم. ---------------------------------پیوست:------- سفر/رگبار/ باشو غریبه کوچک/سگ کشی/ مرگ یزدگرد/از آثار بهرام بیضایی. منوچهر آتشی/ باباطاهر/ گراناز موسوی شاعر. رو نوشت به بهرام بیضایی. علی دهباشی. شهروند تورنتو . اعتماد تهران

Sunday, March 07, 2010

یک روز بعد از زن

به خاطر پستان هاش نیست که شیر سیر نوشیدم/ به خاطر بازوانش است/ که در روزی برفی/ آفتاب آسمانش را/ نزد شاعر من گرو گذاشت/ وگرنه شعری می گفتم/ که دلِ هاشان غنج برود/ بی آنکه از طلسمی گفته باشم/ که قفل ایشان بود. -----------------------------------* پیدا کردنش کار آسانی بود. اصلن لازم نبود تا چهارده سالگی برگردم و دزدانه کتابِ کهنه ای را که ریحان می خواست دستم برساند/ پشت کوچه ی رودخانه از او با ترس و التهاب بگیرم. برعکس باید می رفتم به آخر زمان تا از چند منبع ازسرِ داده ها/ به تمام زن برسم . سایت زن امروز/ زن در مرداب/ من یک زنم ... همه تو را در چند ساعت از ابتدای دروغ آدم به حوا تا همین دیروز که ریحان را به جرم چشم چرانی در ملاعام دار زدند / به رایگان می برند.. " هرکس شاعر باشد می داند پیش از آنکه به هست بیاید صدایش در جهان جاری شده است . آنگاه همآن می گوید." به بهانه هشتم مارچ روز جهانی زن" و همین از تو که هست. ه ,