Wednesday, August 26, 2015

بازی با مرگ

" بازی با مرگ "
" sookoute khalese jan daram emshab" .,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,, سی نا سرکانی
..
.
    

در چند جبهه می جنگد بی وقتِ زمان
حالا می رود خط مقدم نان
یک تکه امید از دفتر باران / می کند می دهد دست قایم یک مشعل خام
حالا قو می سابد روی بالش خوابِ مرگ
می ایستد حالا پشت ویترین بی همه چیزِ علائم ممنوعه لخت وُ پتی آرام
تور می بافد حالا بالای سر دریای عروسک خفته
می خندد یگریز حالا بر فوج کبوتران جلد کوچه و بازار
حالا می کشد آه از صمیم دلِ قند
می تاریکد در نور
می نورد در تاریک
تا ده بشمار!... تا ده بشمار!..
پیدایم کن اگر بی تابی
بی تابم کن اگر پیدایی
حالا می رود لای یک تکه قشنگ / می خوابد
پیدایم کن اگر خوابی
خوابم کن اگر بیداری
مستم کن اگر هشیاری
حالا به درخت می گوید گریه نکن/
سالی دیگر با آبادی برمی گردیم آبادی
حالا یک نامه می نویسد به تبسم
یک تمبر می چسباند روی لاشه ی یک حیوان
خم می شود او حالا روی کودک آدم
می قاپد یک تکه الماس از دهن گشنه ی عالم
تا ده بشمار!... تا ده بشمار!...
حالا برمی گردد از خط آخرِ اول
می چکد از لای زمان
می چسبد بر اعلامیه ی خبر بی هنگام.
این شاهدِ ذوق
این مطربِ مست
این عاشقِ عشق.
شهریور 91. تهران.

Monday, August 24, 2015


" اول بار از عشق پری دریایی ها می دانستند بعدها بر آن دستِ ساحران افتاد "


- سینا سرکانی -
Kindness against all
" آتش سبز "
باید خیلی صبر کنی
تا یک ایستگاه از مقصد ما رد بشود
و همینطور رودخانه مثلِ خیابان...
بریزیم داخلِ یک سطر
تا دیگر کسی نباشد جنازه ی ما را جمع بکند
و وقت نباشد برای مردن
و دست نباشد برای هُل دادن
و آزادی نباشد برای خواستن
با این حال
موهایت را ببخش
لبخندت را روی چمن ها دراز کن
لم بده روی آتشِ سبز
کسی هنوز نمی داند
بنفشه ها روزی چندبار می میرند
باید خیلی صبر کنی
حالا خیلی زود است


2015 . Tehran . Photo by Maryam Amiri