
باید خیلی صبر کنی/
تا یک ایستگاه از مقصد ما رد بشود/
و همینطور رودخانه مثلِ خیابان/
...بریزیم داخلِ یک سطر/
تا دیگر کسی نباشد جنازه ی ما را جمع بکند/
و وقت نباشد برای مردن/
و دست نباشد برای هُل دادن/
و آزادی نباشد برای خواستن/
با این حال/
موهایت را ببخش/
لبخندت را روی چمن ها دراز کن/
لم بده روی آتشِ سبز/
کسی هنوز نمی داند/
بنفشه ها روزی چندبار می میرند/
باید خیلی صبر کنی/
حالا خیلی زود است/
#
تهران . بهار 1390
No comments:
Post a Comment