Wednesday, March 10, 2010

این قلم را از من پس نگیرید

رونمایی و اهدای قلم یادمان فردوسی به بهرام بیضایی * ---------------------------------------------------- ------------------------ 1--------------" سفر " پیدایش:............ سالن اجتماعات "نقش جهان" در ضلع شرقی ی خیابان ولی عصر پهلوی سابق/ چند پله مانده تا پارک ساعی واقع شده است. هوای آخر اسفند هشتاد و هشت تهران/ مثل بخاری خنک که از سمت دورِ کویری به تو بشارت آب می دهد/ به مسافران بهار خوشآمد می گوید. پایتخت ایران در عصر خودش لم داده است . کارگری از بیرجند روی چمن های وسط میدان / در بیکاری دراز کشیده. یک زن از جنوب سمت خدا می رود . یک پسر از لبخند دختری دارد عکس می گیرد . ... دم در ورودی سالن / دو دختر خوش برخورد/ زیر سایه تبلیغات به سبکِ غرب / و زبانی از فردا/ به رهگذران قهوه و شیرینی تعارف می کنند. در سالن بزرگ انتظار / نمایشگاه گروهی عکس از طبیعت برپاست . نشانه ها می گویند هنوز ایران چهار فصل دارد. مراسم بیضایی اواخر زمستان در مجلسی خصوصی برگزار می شود. چند صد چهره آشنا / دوسوم سالن از زن / چهل وپنج دوربین و خبرنگار جوان / به بیضایی خوش آمد می گویند. او مثل مودب می آید ردیف جلو بر صندلی می نشیند. کمی لاغرتر از مراسم ختم " اکبر رادی " ست. "علی دهباشی" که مجری و مبتکر قدردانی از تاریخ / یکی از دلمشغولی هایش است / و چند هفته ای ست که سرماخوردگی دارد و آسمش مثل حوصله ندارم دائم در ترانه های" باباطاهر" و اواخر جنوبِ " آتشی" و "گراناز موسوی" / صبوری می خواند/ با این احوال در ابتدای برنامه در خطابه ای حماسی و پرقدرت بیضایی را یک از قلل فرهنگ و از رسولان اصحاب صدا و سیما و سکوت می نامد. .............................................در" رگبار" ی از سکوت :.................................. بالکن باریک سالن پر از مهمان های ناخوانده / شاگردان هشیار / خود حضرت حکیم ابوالقاسم و دو چشم ِ پنهانِ آشکار که از نبضِ جماعت عکس می گیرد/ مدرنیته را از روی صورت جهالت پس می زند. بیضایی نمایی باز از قلم حکیم برمی دارد. دوربین ها به فرمان حرکت می دهند. مردم ایستاده از پشت تماشای لنزها / قامت پیری سپید موی را در کادر می بینند . قرار است اول با چند نفر عکس بگیرد و به خواهش چند کلمه ای درباره ی بیضایی بودن حرف بزند. به نشستن راحت بگوید و اینکه اصلن لایق این همه تعریف و تمجید نیست . بگوید تاکنون فیلمی را که می خواسته / نساخته . حرفی را که می دانسته / ننوشته . بگوید آنگاه که این کرد خواهد شد. و دوبار هم قرار است بگوید : "این قلم را از من پس نگیرید. فردوسی ...". بااینکه دچار کمی فراموشی از خاموشی ست و کیفش را زیر صندلی جا می گذارد / در برداشت اول تمام آنچه باید بگوید/ می گوید. ------------------------------فلاش بک: " سگ کشی " --------------------------------: چند زن وسط خیابان بلوار پونک تهران/ از ماشین هاشان پیاده شدند. زنی که هراسان تر از همه بود فریاد کمی زد و گفت: تورو خدا نذارین وسط خیابون بمونه ! دو زنِ دیگر به نزدیک جمع شدند. یکی شان گفت باید زود دفنش کنیم . یکی دیگر از زن ها به هشدار گفت باید جایی این کار را بکنیم که که دستکم 3 متر عمق داشته باشد آن وقت شرعی ست. یکی از زن ها به لهجه ی کوتاهی از مسخره خندید. چند زن به هق هق به گریه افتادند. یک عابر حرف از کمک زد. یکی از زنان که قبلن هراسان بود به ناله گفت دستکم بیندازیدش در تانک زباله . بالاخره همان کردند...آخرین سگ ولگرد پایتخت مرده بود -----------------------------------------------------------" مرگ یزدگرد " -----------: از سفر که کودکی های مرا/ تا حرف غریبه ی کوچک و زن برد/ به جان همین بهار که بیاید/ انتظارهایم را جوانه می زنم . تاول پاهای مرا/ دستی از باور شفا می دهد. شمشادهایی که فرو ریخته اند/ دیگر بشارت سمت جایی را فرا نمی خوانند. آخرین دوستت دارم را/ خرج تماشای تو می کنم/ و آنگاه/ در سبزی از خواهد آمد/ می میرم. ---------------------------------پیوست:------- سفر/رگبار/ باشو غریبه کوچک/سگ کشی/ مرگ یزدگرد/از آثار بهرام بیضایی. منوچهر آتشی/ باباطاهر/ گراناز موسوی شاعر. رو نوشت به بهرام بیضایی. علی دهباشی. شهروند تورنتو . اعتماد تهران

No comments: