Saturday, May 01, 2010

به سلامتی ی سایه

نشود فاشِ کسی آنچه میانِ من و توست... تا اشارات نظر نامه رسانِ من وُ توست.... گوش کن با لبِ خاموش سخن می گویم... پاسخم گو به نگاهی که زبانِ من و توست. هوشنگ ابتهاج در انجامِ طرح نظریه ادبی ک.. آنجا که می گوید شعر خودش می داند کجا برود/ در کارهایش موفق است . انچه بیشتر در خواندن او دستِ ما را می گیرد یکی شدن با شعر است . و آنچه از او می ماند از همین آمیزش می آید. روزگاری شد وُ کس مردمک (مرد ره ) عشق ندید... حالیا چشم جهانی نگرانِ من و توست... گرچه تا (در) خلوتِ راز دل ما کس نرسید... همه جا زمزمه ی عشقِ نهانِ من و توست. این عاشقانه در این غزل او از مقوله ی شعر نو است.. هم زمان که خرد هم دارد که از کهنه می داند. و با با درود

No comments: