Sunday, May 09, 2010

صحبتِ شعر

گاهی شعر... راننده ی یک تاکسی ست ... که دارد مسافر می کشد... سمتِ مقصدی از چیز. گاهی شعر... کلمه ای ست وسطِ یک پرسش... در سکوتِ اتاقی پر از تنبیه ... و اهلیتی از حیواناتی وحشی ... که دارد التماس می کند ... توبه نیازی ست در عبادتِ ایمان ...که الان دارد به سوگند دروغ می خورد. گاهی شعر گریه می کند....از دستِ ناامنی ی صدا... در حضورِ گلویی از چاقو در باور... و غلط کردم هایی که شمرده شمرده تکرار نمی شوند. گاهی شعر می خندد... در فرصتِ پیاله ای از هشیاری... و ساغری از هستی . گاهی شعر می رقصد... در دلیلی از پیدایی... و جست و جویی از یافت. گاهی شعر می میرد...در تولدی از زایش... و تاریکی در روشن. گاهی شعر عاشق می شود....در کمالی از دانایی... و چشمانی از آغوش. گاهی شعر ... مسافرِ قطاری ست... که می رود خودش را جایی دیگر وعده کند. مثلِ دروغی از ته راستی ... انکاری ست که دارد می شود بپذیرد. . گاهی شعر نگاهی ست که از حرف یادش رفته است. گاهی شعر

No comments: