" کتاب صورتی "
سی نا سرکانی
خیال نیست این پنجره
که نگاه مرا به تماشای تو وصل می کند
بیابان تا باشی
هر حادثه اتفاقی ست
که تو را به آبادی می خواند
تنها که باشی
شبنم دریاست.
( ... زنی شعرهایم را کش رفته است
می گوید این دردها مال من اند
تو فقط رهگذری بودی
که تو را به آبادی می خواند
تنها که باشی
شبنم دریاست.
( ... زنی شعرهایم را کش رفته است
می گوید این دردها مال من اند
تو فقط رهگذری بودی
که یک عصرانه در بازوی پستان هایم خوابیدی ....)
2
بین ! تمام شد دیگر
چشمهایت را به من دادی
حالا فرقی نمی کند این همه تاریکی
از دست های تو بالا می روم
ببین چقدر سیب نزدیک است
چشمهایت را به من دادی
حالا فرقی نمی کند این همه تاریکی
از دست های تو بالا می روم
ببین چقدر سیب نزدیک است
ببین ما چقدر نگرانِ پاییزیم
3
" حرکتِ شعر "
و بادها
می گریزیم
از اتفاق ها
و بادها
می گریزیم
از اتفاق ها
و رد می شویم از کنار جوی ها
از زمین هم بگو
که این همه ما را دوست دارد
از ماه هم
که این همه تنهاست
از من که از باران سر درآورده است
و از سماجت خودت
که یک روز به شعرهایم آمد
و دیگر برنگشت
و عشق مرا به ستایش زمین بُرد
و ماه خندید
و تو را مالک سرزمین من کرد
تا حالای ما
که به سفر می آیی
مثل جان که دعا می کنی خیالاتی باشم
و مست هایم را تاریک بدوم
چقدر تنها می مانم
هربار که عاشق می شوی ...
هربار که از سوخته برمی خیزی ...
هربار می نویسی ام
2012
and the movement is THE TIME OF POETRY
از زمین هم بگو
که این همه ما را دوست دارد
از ماه هم
که این همه تنهاست
از من که از باران سر درآورده است
و از سماجت خودت
که یک روز به شعرهایم آمد
و دیگر برنگشت
و عشق مرا به ستایش زمین بُرد
و ماه خندید
و تو را مالک سرزمین من کرد
تا حالای ما
که به سفر می آیی
مثل جان که دعا می کنی خیالاتی باشم
و مست هایم را تاریک بدوم
چقدر تنها می مانم
هربار که عاشق می شوی ...
هربار که از سوخته برمی خیزی ...
هربار می نویسی ام
2012
and the movement is THE TIME OF POETRY
No comments:
Post a Comment