Saturday, December 30, 2006

کوهی که بجنبد ز نسیم از طمعِ بید

با سی نا - خط نقاشی - بهار داعی - تورنتو تابستان 2006
درویش دلش خالی از انفاسِ جهان است
وصفی ست که در نیست توان دید نشانش
مرغی که گواه دلِ شوریده سرش بود
پا در قفسِ عادت خاموش نهادش
کوهی که بجنبد ز نسیم از نفسِ بید
مهری ست که معشوق به ظرفش ننهادش
این پنجره حرفی ست که دریا به خدا گفت
جز وصلِ دلِ یار به عاشق چه بدادش
ماییم و دلِ مشتعلِ آخر یک شمع
وصفی ست که در نیست توان دید نشانش
*
سالِ نو مبارک. ساده که بخواهید /آرزو در شما نمی ماند. این غزل از آخرین سروده هااست. بشتر روحی عرفانی در آنان هست اما پیشگرا هم هست. یک کتابِ جدا از دریافت های یک آدم از هستی ست. ادمی که دیگر آدم نیست. فکرش را بکنید مثلِ آخرین آدم مانده بر این سیاره است. که البته تقصیر از کسی نیست
حق

No comments: