Saturday, January 13, 2007

من در شاهنامه نبودم

اشاره به اولِ خواندن
)
میانِ تاریک دارم می نویسم
برگی بر حرفِ سپید
اگر خوب گوش کنی شاعرم
با لکنتی درخشان برگونه ی لب
/وگرنه من می تواند گلایه ای باشد
بر ابتدای هر سطر
/ که از وزنِ عشق کم می کند
.
حالا که این می نویسم
پایانِ شعرم معلوم است
: رخت هایی هست که باید آب بکشم
چمدانی که ببندم
و راهی که از آنِ من است. نقطه
:
شاهنامه به گفته ی ابوالقاسم ف سی سال نوشتنش عمر کشیده. این تاریخ مناسبِ وقتی ست که ایرانی ی عصر حاضر خودش را شوت کرده آن دنیا مدام نفرین می شود. هرچه گشتم دیدم من در شاهنامه نبودم و این سی سال هم نبود/ پس یکصد و بیست و چهار پیامبرِ حاضر را صدا کردم/ و بر در نوشتم
بر این سرا
هرکه در آید
طعامش دهید و از ایمانش مپرسید .
حاصل کتابِ من در شاهنامه نبودم شد/ سی سال. سی شاعر. سی روایتِ کوتاه /بعد نشستم و چمدان بستم
نباشم.
:
به نامِ خداوندِ جان و خرد
کزین برتر اندیشه بر نگذرد
کتابی که کس من نبیند در او
تو را تا دمِ چاهِ چاله برد
که تاریخ رفتارِ آینده است
پشر پیشِ خود خویش را بنده است
وگر مزد دارد نوشتن بسی
نویسم به سمت خدای کسی
که در هست می جوید او نیستی
نشانی که در هستِ او نیستی
/
نه نه نبودم/ من در شاهنامه نبودم
*
بهتر نیست بایستم زمین تا هرجا خواست برود/ برگشت سوار می شوم/ تا این گفتم ایستگاهی در من توقف کرد

No comments: